modafehagh modafehagh .

modafehagh

دختر ۲۲ ساله: از خواستگارهايم شانس نياوردم!

اين دختر در حالي تقاضاي طلاق توافقي كرده است مي گويد: براي حفظ پايه هاي لرزان اين زندگي دست و پا مي زنم تا شايد ستون هاي اين ازدواج ناخواسته را حفظ كنم و ...

پنج روز بيشتر از مراسم عقدكنان نگذشته بود كه فهميدم با جوان شيطان صفتي ازدواج كرده ام كه به اتهام رابطه غيراخلاقي تحت تعقيب بوده و …

زن ۲۲ ساله اي كه براي حفظ پايه هاي لرزان ازدواج دومش وارد دايره مددكاري اجتماعي كلانتري شده بود، با بيان اين مطالب به تشريح سرگذشت خود پرداخت و به كارشناس اجتماعي گفت: با آن كه پدرم كارمند بود و اوضاع مالي مناسبي داشت اما من از ۱۲سالگي و در ايام تعطيلي مدرسه در كارخانه هاي توليدي كارگري مي كردم تا به خواسته ها و آرزوهايم برسم. از نظر پوشش و وضع مرتبي كه داشتم، يك سر و گردن از همه دختران فاميل بالاتر بودم و به اين موضوع افتخار مي كردم. روزها به همين ترتيب سپري مي شد تا اين كه در ۱۵ سالگي يك روز وقتي از مدرسه به خانه آمدم، زن ناشناسي را ديدم كه كنار مادرم نشسته بود و سرگرم گفت وگو بودند. من هم سلامي به آن زن كردم و داخل اتاقم رفتم. ساعتي بعد وقتي آن زن از منزل ما بيرون رفت، مادرم دسته گلي را نشانم داد و گفت: آن زن براي خواستگاري آمده بود. تازه فهميدم پسر آن زن همان جوان ۲۰ساله اي است كه از مدتي قبل در مسير مدرسه مرا تعقيب مي كرد و مدعي بود عاشقم شده است. وقتي به مادرم گفتم من آمادگي ازدواج را ندارم، با خونسردي گفت: آن پسر مغازه دار است و خانواده خوبي به نظر مي رسند، در عين حال پدرت بايد تحقيقات لازم را انجام بدهد. حدود يك هفته بعد با تاييد پدرم پاي سفره عقد نشستم و بدين ترتيب مراسم عقدكنان من و ايرج برگزار شد اما پنجمين روز نامزدي را سپري مي كردم كه يكي از نيروهاي انتظامي از كلانتري محل تماس گرفت و از من خواست به كلانتري بروم و بدون هيچ توضيحي تلفن را قطع كرد. ابتدا تصور مي كرديم خداي ناكرده نامزدم تصادف كرده يا حادثه ناگواري رخ داده است. وقتي هراسان و با نگراني خودم را به كلانتري رساندم، همسرم را با پابند و دست بند ديدم. او مرا به عنوان يكي از دوستانش به ماموران معرفي كرده بود. وقتي علت را جويا شدم تازه فهميدم كه همسرم را قبلا به اتهام رابطه غيراخلاقي با يك دختر ديگر دستگير كرده اند و او كه به زندان طولاني مدت محكوم شده بود، در اين مدت تحت تعقيب قرار داشت كه با من ازدواج كرده است. خلاصه همسرم راهي زندان شد و من پس از دو سال دوندگي، بالاخره موفق شدم از آن جوان شيطان صفت طلاق بگيرم. بعد از اين ماجرا به خانه پدرم بازگشتم و سعي كردم اين موضوع را به فراموشي بسپارم. پنج سال از اين حادثه گذشته بود كه يكي از اقوام به خواستگاري ام آمد. خانواده ام بيشتر از من خوشحال به نظر مي رسيدند چرا كه دوباره سر و سامان مي گرفتم و زندگي جديدي را آغاز مي كردم. بالاخره پس از چند جلسه گفت وگو با «رستم» سر سفره عقد نشستم در حالي كه غير از پدر و مادرم و داماد فرد ديگري در محضر ثبت ازدواج نبود. در حالي كه احساس مي كردم سرنوشتم تغيير كرده و خوشبختي به من روي آورده است، ناگهان همسرم رابطه اش را با من قطع كرد و به مكان نامعلومي رفت و ديگر هيچ خبري از او نداشتم. اكنون كه بيشتر از ۱۰ماه از آن ماجرا مي گذرد متوجه شدم كه رستم هيچ علاقه اي به من نداشته و تنها به خاطر اصرار پدر و مادرش با من ازدواج كرده است. اكنون هم در حالي تقاضاي طلاق توافقي دارد كه من براي حفظ پايه هاي لرزان اين زندگي دست و پا مي زنم تا شايد ستون هاي اين ازدواج ناخواسته را حفظ كنم و …

 

مقالات بيشتر:وكيل طلاق توافقي در اروميه

 


برچسب: ،
امتیاز:
 
بازدید:
+ نوشته شده: ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ساعت: ۱۱:۲۸:۵۶ توسط:modafehagh موضوع:

{COMMENTS}
ارسال نظر
نام :
ایمیل :
سایت :
آواتار :
پیام :
خصوصی :
کد امنیتی :